كلاغ

هميشه قصه به سر مي رسيد
چه بي تفاوت بود
براي مادرمن غربت مدام كلاغ
چرا نمي دانست
كلاغ خواب مرا با خودش كجا برده
چرا نمي پرسيد؟
ومن از اول هر قصه ياد او بودم
كلاغ قصه ديروز!
تو باز در راهي؟
به خانه ات نرسيدي هنوز؟
چقدر پير شدي!
كجاست عاقبت اين همه سفر كردن؟
كلاغ! اول آوارگيت يادت نيست؟
چرا
تو را براي هميشه كلاغ پر كردند؟
كبوتران بودند
عقابها بودند
و نيز كركسها
تورا براي چه اين گونه دربدر كردن؟
سياه معمولي!
به جز تو هر كه پري داشت ، لانه اي هم داشت
هميشه قصه به سر مي رسيد
چه بي تفاوت بود
براي مادر من غربت مدام كلاغ
شعر از مهروش طهوري


من تا حالا تو اينجا شعر ننوشته بودم.اين شعر رو هم يه دوست بسيار عزيز تو يكي از دفترهام نوشته بود . ديشب كه داشتم دنبال يه شماره تلفن تو دفترهام مي گشتم ، پيداش كردم .ناگفته نماند كه شماره تلفن رو هم پيدا نكردم! هر كس شماره تلفن شخصي به نام علي عابديني رو داشت به من هم خبر بده.اين روزها خيلي محتاجشم. ممنون مي شم.