زیر لب با خود میگفت :«اگر فقط یک جفت بال داشتم» فرشتهای که از آن حوالی میگذشت صدای نجوای اورا شنید. دوری زد و به آرامی پایین آمد و از او پرسید :«اگر بال داشتی چه میکردی؟». مرد جواب داد :«بالها میتوانند مرا به نزد محبوبم ببرند». اشک از چشمان فرشته جاری شد. بالهایش را به مرد بخشید و خودش با پای پیاده به راه افتاد. کمیبعد مرد را دید که با کیفی پر از طلا، به کمک بالها در حال گریز از دست پلیسهای درماندهای است که بر فرشتههایی که مفهوم محبوب را خوب نمیفهمند، لعنت میفرستند
تفسیر قسمت دوم سریال «Dune: Prophecy» – شکاف در انجمن خواهران و ظهور تهدیدی
از دل شنها
-
قسمت دوم از سریال «Dune: Prophecy» به نام «دو گرگ»، دنیای پرپیچوخم و
متلاطم آراکیس و فراتر از آن را عمیقتر کاوش میکند. در حالی که داستان
همچنان میان س...
۳ ساعت قبل
0 نظر:
ارسال یک نظر