خب. من قبلن تو این بازی شرکت کردهبودم। ولی از اونجایی که سرور گرامی آقای هادی وحیدی امر فرمودند و دوباره ما رو به این بازی دعوت کردند و از اونجایی که سلسله آرزوهای این بنده حقیر و فقیر و ذلیل را پایانی نیست، دوباره پابرهنه بنا به دستور ایشون میپریم وسط معرکه
الف- ای کاش یکی پیدا میشد و کتاب Neuromancerنوشته William Gibson رو برام ترجمه میکرد.
ب- آرزو دارم اونقدر زنده بمونم تا بتونم اونروزی رو ببینم که دانشمندی تونسته راهی پیدا کنه تا انسانها بتونند حسّ و حالی را که نسبت به یه موضوع دارند با هم به اشتراک بگذارند. اون وقته که چه اوضاعی پیش میآد! انسانها تو غم و غصّه و شادیهای خودشون درست و حسابی و اساسی شریک میشن. یکی پا میشه میره مریخ و دانشمندها نمونهای از حسّی رو که در اولین لحظه قدم گذاشتن به مریخ داشته برمیدارند و در اختیار مردم دنیا میگذارند تا همه بتونند اون لحظه رو تجربه کنند. یا حس شادی یه فوتبالیست، وقتی که تو دقیقه نود و چهار گل میزنه و تیماش رو پیروز میکنه. اونوقته که یکی هم پیدا میشه و شبانه یه سرنگ پر از احساس بیچارهگی مردم یه کشور رو پنهانی تزریق میکنه تو بازوی یه دیکتاتور که خوابه، تا وقتی که از خواب پا میشه بدونه که ملّتش چی میکشند. همین طور هم بازار سیاه حسّ و حال قاچاقی و مصنوعی و یا ممنوع انواع احساسات به راه میافته. مثلن تو خیابون یکی میآد و تو گوشات زمزمه میکنه :«حس واقعی بوسهزدن به لبهای زیباترین زن دنیا، حسّ گرفتن انتقام از بدترین دشمنتون، لذّت زدن تو گوش رییستون، حسّ سبکی پرواز یه پرنده تو مه صبحگاهی و... داریم. همهشون هم اصل و تضمینی هستند. مطمئن باشید که چینی نیستند!. بدم خدمتتون؟»
ج- آرزو دارم فقط و فقط برای یه لحظه برگردم به روزهایی که وقتی پدرم صبح زود در راهرو رو باز میکرد و میرفت بیرون تو حیاط تا بره سرکار، قرچوقروچ برف تازه باریده شده زیر پاش به گوشام میاومد و میفهمیدم که برف باریده و مدرسه تعطیل شده و یه روز پر از برف و برفبازی منتظرمونه.
د- آرزو دارم یه فراری قرمز رنگ داشتم تا تو خیابونهای خلوت یه بندرگاه متروکه، با چشمهای بسته با سرعت برونم. یه چیزی تو مایههای کاری که آلپاچینوی کور تو فیلم بوی خوش زن انجام داد.
ه- کاش میتونستم یه گیتاریست قهّار باشم. اون وقت بود که پا میشدم میرفتم تا اون سر دنیا و تام یورک رو پیدا میکردم و اونقدر ازش آویزون میشدم تا بهم اجازه بده بتونم تو یکی از کنسرتهاش آهنگ Creep رو همنوازی کنم. بعدشم آخر کنسرت برمیگشتم خونهمون پیش ایلیا جونی. بعد هی تامیورک بهم زنگ بزنه و :«بگه آهای alimali. کجا رفتی؟ کارت خیلی درسته. تو رو به جون ایلیا پاشو بیا اینجا یه تور دور دنیا راه بندازیم.». اونوقت این منم که ناز میکنم و شونه بالا میاندازم و لگد به بختم میزنم!
1 نظر:
ترجمه کنش علی. فکر کنم خوب بفروشه.
ارسال یک نظر