زمانی بود که آدمها وقتی دلشون برای یکی دیگه تنگ میشد، مینشستند مدادهاشون رو تیز میکردند یا خودنویسشون رو پر از جوهر میکردند یا یه خودکار برمیداشتند و نُکش رو اون قدر رو یه کاغذ باطله میکشیدند تا جوهر تازه ازش رَوون میشد رو کاغذ. روی یه کاغذ چرکنویس حرف دلشون رو مینوشتند. چندبار اون رو میخوندند. هی رو کلمهها خط میکشیدند. کلمههای تازه رو به جای قبلیها مینوشتند. باز میخوندنش. هی خط میزدند. هی مینوشتند. هی میخوندنش. بعد وقتی از نوشتهشون راضی میشدند یه کاغذ تمیز برمیداشتند، از اون کاغذهای خطدار آبی که خطّ اولشون قرمز بود. یا از اونهایی که بالای خطها دوتا خط آبی داشتند. بعد با حوصله نوشته روی چرکنویس رو با خطّ خوش پاکنویس میکردند روی کاغذ تمیز. یه پاکت نامه برمیداشتند. نشانی رفیقشون رو مینوشتند پشت پاکت و نشانی خودشون رو مینوشتند روی پاکت. نامه رو با دقّت تا میکردند و میگذاشتند تو پاکت. چسب در پاکت رو با زبونشون خیس میکردند و در پاکت رو میبستند. به پشتش تمبر میچسبوندند و میانداختند تو صندوقهای زرد سر کوچه و یا خیابانشون. بعد مینشستند و روز شماری میکردند تا صدای موتور پستچی رو بشنوند که جواب نامه رو براشون اورده.
نمیخوام سانتیمانتال بازی در بیارم. با وجود ایمیل و انواع و اقسام مسنجرها و موبایل و ارتباط لحظهای بین دوستها و رفقا دیگه برای نوشتن نامه و پستکردنش و مطمئنبودن از رسیدنش به دست مخاطب نه فرصتی هست و نه حوصلهای. ولی نامه یه موضوع کاملن شخصی بود. مثل یه جور امضا و علامت و مارک. دیدن دستخط و شنیدن بوی کاغذ و لمسِ اون و لذّت بردن از دونستن اینکه یه نفر که براش اهمیّت داری وقت گذاشته و نشسته اون رو برات نوشته یه حسّ معرکهست که در حال حاضر نمیشه با ایمیل و مسنجر و موبایل تجربه کرد.*
یکی از لذّتبخشترین چیزهای کوچک تو زندگیات میتونه این باشه که وقتی از سرکار برمیگردی خونه پاکتِ نامهای رو میبینی که از زیر در گذشته و افتاده تو حیاط و منتظرِت مونده تا خونده بشه.
*خدا رو چه دیدید؟ با این سرعت که فنّاوری داره میره جلو، شاید تا دو سه سال دیگه حسّ خوندن ایمیل هم به حسّ خوندن نامه کاغذی نزدیک شد.
منبع عکس اینجا.
0 نظر:
ارسال یک نظر