زرد و نارنجی

خانه خلوت است. ایلیا خوابیده و طنّاز مشغول درس‌خواندنش است. نشسته‌ام و می‌خواهم بنویسم. یک رادیوی اینترنتی دارد یکی از ترانه‌های دهه نود‌یِ .oasis# را برایم پخش می‌‌کند. D'You Know What I Mean. ترانه‌اش پاییزی نیست. ترانه باید برازنده فصل و زمان گوش دادن‌اش باشد. آلبوم a rush of blood to the head از .coldplay# پاییزی است. یعنی نمی‌شود وقتی سوار دوچرخه هستی و مناظر پس‌زمینه‌ِ نگاه‌ت سبز است، ترانه clocks را گوش کنی. به هم نمی‌خورند. باهم قاطی نمی‌شوند. ازشان حسّ وحال در نمی‌آید. حسّ و حال پاییز به تقویم نیست. الان که بیست و چهار شهریور است آمدن پاییز را حس می‌کنم. در واقع از کمی قبل‌تر آمده‌است. آمده. خوب هم آمده. از اوایل شهریور پاورچین پاورچین آمده‌است. آمدن پاییز به خنک‌شدن ده دوازده درجه‌ای هوا نیست. در همین شهر ما، #زنجان.، در اواسط مرداد هم روزهایی هست که مِه ناشی از بارندگی‌های شمال مثل خامهِ پُف‌کرده نوک کوه‌های #گاوازنگ. را می‌پوشاند و هوا را خنک می‌کند. ولی در آن روزهای تابستانی نسیمی که می‌وزد بوی پاییز را ندارد. بوی برگ‌هایی که در حال زرد شدن هستند. بوی برگ‌های بیماری که زود‌تر زرد شده‌اند و در حال پوسیدنند.

سایه‌های پاییزی بلندترند. آفتاب‌اش رمق ندارد با این حال وقتی در خانه نور آفتابِ عصر سر به آستان آشپزخانه می‌گذارد حالم خوش می‌شود. حتّی رنگ آفتاب پاییز فرق دارد با نگاه خیره و تند آفتاب تابستان. رنگ برگ‌های زرد را می‌گیرد. شاید هم این برگ‌ها هستند که رنگ آفتاب را می‌گیرند. آبیِ آسمان زیبا‌تر است و روزگارم در پاییز خوش است.

گل سرسبد همه ترانه‌های پاییزی داخل قوطیِ ترانه‌ام Rocket man از التون جان است. پاییز ۷۴. دانشگاه زنجان. ترم دو فیزیک کاربردی بودم. نیم ساعت به شروع کلاس مانده‌بود و ‌کمی بالا‌تر از ورودی دانشگاه روی نیمکتی نشسته‌بودم روبروی درخت‌های سیب دانشگاه که برگ‌هایشان در شِش و بِش زرد و قهوه‌ای و نارنجی‌شدن بودند و با وزش باد خنک پاییزی می‌لرزیدند. هدفون واکمن سونی‌ام را گذاشته‌بودم در گوش‌هایم و روی کاستی که نادر برایم آورده بود برای اولین بار به اندوه فضانوردی گوش می‌دادم که در مریخی که مثل جهنّم سرد است پنج روز هفته را کار می‌کند و دل‌تنگ زمین و همسرش است.