مادربزرگ ایلیا برایش تفنگی خریدهاست که شبيه تفنگهاي فيلمهاي علميتخيلي درجه B است. سه چراغ داره با لولهای که مانند مته میچرخد و صدای شلیک گلوله میدهد و صدایی با لهجه غلیظ چینی از گلويش خارج ميشود که جیغ میزند Fire! Fire! Drop the gun. ایلیا عاشق تفنگ شدهاست. از صبح تا شب بیمحابا شلیک میکند. به همان جیغ چینی که از گلوی چرخان تفنگ بیرون میآید نیز راضی نیست و از دهان خودش هم صدای شلیک درمیآورد. آنقدر تمرین کرده و ماهر شدهاست که با اشاره ظریفی به ماشه قبل از بلند شدن صدای fire چراغهای تفنگ را روشن میکند و لولهاش را میچرخاند و مثل مته فرو میبرد در مغزمان. به قدری اصرار و تعهّد به شلیک و عدم قطع جریان تمامنشدنی صدای تفنگ دارد که وقتی میخواست به دستشويي برود تفنگ را داد دست طنّاز و گفت:"وقتی میرم جیش کنم تو شلیک کن." و دوان دوان وارد توالت شد. طنّاز پشت در دستشویی ایستادهبود و شلیک میکرد و وقتی لحظهای وقفه در جریان fire fire ها میافتاد ایلیا از درون توالت فریاد میکشید شلیک کن! شلیک کن!.
... تو را دوست دارم
-
حرف که میزنی انگار
سوسنی در صدایت راه میرود
حرف بزن
میخواهم صدایت را بشنوم
تو باغبان صدایت بودی
و خندهات دسته کبوتران سفیدی
که به یکباره پرواز میکن...
۷ ساعت قبل
0 نظر:
ارسال یک نظر