این عکس برشی از یک لحظه است. "حاجی بلواری" زنجان. ساعت نه و نوزده دقیقه سه شنبه بیست و ششم مردادماه ۱۳۹۵. این عکس گوشهای از این لحظه را نشان میدهد. همه آن نیست. شما فقط چمن خیس و ردیف سنگفرش را میبینید. بوی چمن را نمیشنوید. نوازش انگشتهای خنک نسیم روی پوستم را نمیتوانید حس کنید. صدای ماشینها، صدای بلند خنده مردی را که با موبایلش حرف میزند و صدای شرشر قطرههای آبی را که کمی آن ورتر از شلنگی که شل و ول به شیر بستهشدهاست و روی زمین میریزد، نمیشنوید. شاید راه درستش این است که از آن فیلم بگیرم. در آن صورت شاید برشهای بزرگتری ثبت شود. ولی باز هم همه آن لحظه ثبت نمیشود. صداها و تصاویر را میشود ثبت و ضبط کرد. ولی بو و بودن را نمیشود. همین الان نمیتوانید در حالی که این عکس را میبینید نفس عمیق بکشید و بوی نم و رطوبتی را که در این لحظه سوار بر نسیم از سمت گاوازنگ میآبد ریههایتان را پر از سبکی کند و مور مور شوید. سبک شوید. حالتان را خوب کند و شاد شوید. نمیتوانید با دیدن این عکس لرزش بوی پاییز را که زیر پوست تابستان میخرامد و آرام آرام نزدیک میشود، کاملاْ حس کنید. این فقط یک عکس است.
راز راکتور هستهای طبیعی اوکلُو: شگفتی ۱.۷ میلیارد ساله طبیعت
-
در اوایل دهه ۱۹۷۰، مقامات فرانسوی با یک موضوع عجیب و نگرانکننده روبرو
شدند: مقدار زیادی از اورانیوم موجود در معدن «اوکلُو» (Oklo) واقع در گابُن،
یکی از ...
۳۵ دقیقه قبل
0 نظر:
ارسال یک نظر