از تاكسي پياده شد.نفس عميقي كشيد.بوي لجن و آب گل آلود از پايين پرتگاه مي آمد. سه اسكناس صد دلاري از جيب اش خارج كرد و از وسط پاره اشان كرد. سه نصفه اسكناس را در جيبش گذاشت و بقيه را به راننده داد و گفت:« همين جا منتظرم باش» و رفت تا خودش را بكشد.
کتاب آرمانشهر واقع بین ها و راه رسیدن به آن – روتخر برخمان
-
[image: کتاب آرمانشهر واقع بین ها و راه رسیدن به آن]
کتاب آرمانشهر واقع بین ها و راه رسیدن به آن نویسنده: روتخر برخمان مترجم:
مزدا موحد ناشر: نشر نو رای تق...
۲ ساعت قبل
5 نظر:
نوشته هایی که شروع فکر کردن آدم باشند دوست داشتنی اند
نوشته های تو را دوست دارم...
چرا مي خواست راننده منتظرش بمووته؟؟؟
Chera Ranandaro Negah Dasht ?
salam alireza khan weblage jazabi dari neveshtehat jalebe
bichare ranande! ham sabresh nateeje nadare, ham eskenasaye nesfash etebar nadarn!!
ارسال یک نظر