هر کسی در انزوا زندگی می کند ، و با این همه گاه گاه می خواهد خودش را به جایی بچسباند، هر کسی بر حسب دگرگونیهای روز ، آب و هوا ، کاروبارش و جز آن ؛ ناگهان دلش می خواهد بازویی را ببیند تا به آن بیاویزد ، او نمی تواند بدون آن پنجره ی رو به خیابان دیری بپاید ...
فرانتس کافکا
خلاصه کتاب «آفتابگردانهای کور»، نوشته آلبرتو مندس | روایتهای دردناک از
اسپانیای پساجنگ
-
گاهی اتفاق میافتد که انسان در برابر یک کتاب نه فقط برای خواندن روایت، بلکه
برای نفس کشیدن میان سطرهایی میایستد که بوی زندگی و مرگ را با هم دارند.
«آفتا...
۱۷ ساعت قبل
0 نظر:
ارسال یک نظر