بازآغاز
وبلاگ ده ساله
سری که به سنگ خورد
خب. alimali برداشته یه عکس فرستاده برام که به نظر میرسه معنا و مفهوم اون اینه که، همونطور که من میخواستم، سرش به سنگ خورده و نادم و پشیمون شده. البته همونطور که شما هم میدونید هوش مصنوعی یه وبلاگ اون قدر پیشرفته نیست که بتونه از روی یه عکس چهره صاحابش رو تشخیص بده و من هم شک دارم که این عکس عکس خود alimali باشه. ولی نظر به حسن نیّتی که دارم و یه جورایی هم دلم برای چرت و پرت هاش تنگ شدهبود همینجا اعلام میکنم که باهاش آشتی کردم و ایشون میتونند برگردند سر خونه و زندگیشون و دوباره مطالبش رو اینجا منتشر کنند. همین!
روز جهانی وبلاگی
میدونم که اونجایی
خب. از اونجایی که امروز روز جهانی وبلاگ بود دل اینجانب یعنی ”وبلاگ میدونم که اونجایی” به رحم اومده و ،به اندازه انتشار یک پست، محدودیّت ارسال مطلب توسط alimali رو حذف کردم. از این لحظه تا یک ساعت بعد اجازه داره به اندازه یک مطلب تو این بازی شرکت کنه. از همین جا باز هم اعلام میکنم پیغام و پسغام و پادرمیانی و دستدرمیانی و غیره فایده نداره. همونجور هم که اینجا اعلام کردم تا سر alimali به سنگ نخورده حق نوشتن مطلب در اینجا رو نداره. نقطه. تمام.
alimaliمیبینید دچار چه مشکلی شدم؟ وبلاگم بایکوتم کرده! گرفتار شدم. یعنی یکی نیست به دادم برسه؟ از هیچ کس حرفشنوی نداره؟ چیکار کنم؟ به دادم برسید!!. بله. ببخشید. از قضیه پرت شدم. از وبلاگم که اجازه انتشار این مطلب رو به من داده تشکر میکنم. امیدوارم به زودی سرش به سنگ بخوره و از خر شیطان پیاده بشه و به یاد ایام قدیم بازهم من بتونم تو این وبلاگ مطلب بنویسم. همونطور که قبلن هم اینجا گفتهام تخملق وبلاگنویسی من در روز جمعه 21 تیرماه سال 81 در پرشینبلگ شکستهشد. یه مدتی اونجا بودم تا اینکه در 17 آبان 81 به بلاگر مهاجرت کردم و تا به امروز غیر از دوسه هفتهای که در وردپرس بودم اینجا مينوشتم. می نوشتم، میخوندم، مینوشتم، میخوندم، مطلب به اشتراک میگذاشتم، و الان هم مدتیست که فقط میخونم و به اشتراک میگذارم. الان هم لیست گوگلریدرم با مطالب نزدیک به 800 سایت و وبلاگ به روز میشه. انتخاب پنج وبلاگ از این لیست مشکله. این پنج وبلاگ که معرفی می کنم وبلاگهایی هستند که خارج از گوگلریدر میخونمشون. یعنی به سبک قدیم و فیستوفیس. این موضع میتونه اهمیّت این وبلاگها رو پیش من نشون بده.
- توکای مقدس
وقتی دیدم به همون خوبی طرحهایی که میکشه، مینویسه معتاد وبلاگش شدم. - فانوس
وبلاگ آقای امکچی مثل یه گوشه پاک و پرنوره که هروقت دلت گرفت میتونی بری اونجا و هوای پاکی رو تنفس کنی. بخش خانه شمیران این وبلاگ بازآفرینی چیزهایی که الان به ندرت میتونی دوروبرت ببینی. - آ ل ب و م
Porcupine Tree و OSI رو تو این وبلاگ کشف کردم. بردیا به غیر از این وبلاگ یه وبلاگ خوندنی داره به نام دیالوگ که تو اون دیالوگهای به یادموندنی از فیلمهایی رو که میبینه منتشر میکنه. - Menu
سلیقه کتابخونیام خیلی نزدیک به کتابهایی که معرفی میکنه. - سه روز پیش
نوشتههایی رو که رسولی با عنوان ادبيات ايران در هفتهيي که گذشت در صفحه ادبیّات روزنامه مرحوم اعتماد مینوشت دوست داشتم. بعد از توقیف شدن اعتماد وقتی وبلاگش رو دیدم خیلی خوشحال شدم.
شما هم شاهد باشید
خب. واقعن خستهام کرده. ناامید شدم از دستش. من رو پیش شما هم شرمندهکرده. پیش خودم گفتم بهتره این موضوع رو با خودش در میان بزارم. منتها خیلی شخصی و محرمانه. خیلی آروم نشست و به حرفهام گوش کرد. یه جورایی باهام موافق بود. اون هم دلایل خودش رو داشت که بیشتر به نظر میرسید داره خودش رو توجیه میکنه. قول داد جبران کنه. قول داد بیشتر بهم توجّه کنه و بهم برسه. و همون طور هم شد. من هم راضی بودم. یه مدتی خوب گذشت. ولی نمیدونم چی شد که بازهم هوایی شد. بازهم کوتاهی کرد. این دفعه دیگه مطمئن شدم که واقعن دوستم نداره. بیخیالی و بیمسئولیّتایش داره زندگیم رو تهدید میکنه. تبدیلم کرده به کسی که نشسته و هی خاطرات کمرنگش رو مرور میکنه. تبدیلم شدم یه یه پوشه درب و داغون که تو یه قفسه تو یه اطاقِ نم و تاریک داره گردو خاک میخوره. بعد یه جورایی خبردار شدم که زیر سرش بلند شده. مینویسه. ولی برای من نمینویسه. رفته یه دفتر جلد سیاه دراز خریده و اونجا مینویسه. اونجور که بهم گفتند کلّی هم باهاش حال میکنه. این رو که شنیدم دیگه طاقتم طاق شد. شما هم شاهد باشید. دیگه حق نداره این جا بنویسه. دسترسیاش رو به این جا قطع میکنم. بهش اخطار میدم که اگر عقلس برنگرده سرجاش، اگر عذرخواهی نکنه دیگه نمیتونه برگرده. هشت سال خاطرات مشترک تلخ و شیرینمون رو به باد میدم. اصلن میدونی چیه خودم مینویسم. از اون هم بهتر مینویسم. حالا میبینید. شما هم شاهد باشید.
میدونم که اونجایی
خواهم تو شوی محبوب دلم
خب. قبل از اینکه خوابگرد تو وبلاگش فراخوانی بده در مورد انتخاب محبوبترین کتاب داستانی وبلاگنویسان ایران، من برای خودم برنامهای ریختهبودم که از روی حسابکتاب و نظم و با هدف و این حرفها مطالعه کنم. قرار بود از داستان کوتاه شروع کنم و هر چی مجموعه داستان کوتاه از نویسندگان غیرایرانی دارم بخونم و بعد برم سراغ هاروکی موراکامی، جومپا لاهیری و همینگوی و کافکا و… . بنا داشته و دارم هرچی از این کتابها که چاپ شده و در دسترس هست بخونم. (البته به نوعی این جور مطالعه کردن خیلی سخته و خواننده زود خسته میشه. اگه یه نمه تنوع تو کار آدم باشه لذّت بیشتری میبره. ولی باید بگم از این شاخه به اون شاخه پریدن هم خستهشدم). خب. با این فراخوان برنامه عوض شد و باید شروع کنم به خوندن داستانها و رمانهای ایرانی. هاروکی و ریموند و جومپا و بقیه هم میتونند منتظر باشند. نمیتونند؟
از بین لیست کتابهای داستانی فارسی منتشر شده در سال 87 من فقط این کتابها رو دارم:
برف و سمفونی ابری، پیمان اسماعیلی، چشمهآویشن قشنگ نیست، حامد اسماعیلیون
امشب در سینما ستاره، پرویز دوائی
نگران نباش، مهسا محبعلی
دوقدم این ور خط، احمد پوری
پری فراموشی، فرشته احمدی
کافه پری دریایی، میتراالیاتی
به خاطر یک فیلم بلند لعنتی، داریوش مهرجویی
احتمالاً گم شدهام، سارا سالار
آن جا که پنجرگیریها تمام میشوند، حامد حبیبی.
به غیر از دوتا از این کتابها بقیه رو نخوندم. قصد دارم به ترتیب همهشون رو بخونم و به تدریج تو وبلاگم در موردشون بنویسم و در آخر هم لیست سهتایی محبوبترینهام رو انتخاب کنم. امیدوارم بتونم کتابهای جدیدی به لیست خودم اضافهکنم و اگر آقای خوابگرد مهلت فراخوان رو تمدید کنه در مورد اونها هم بنویسم.
- در رابطه با همین موضوع:
- پاسخ به چراهای انتشار فراخوان انتخاب کتاب سال وبلاگنویسان
- چند کلمه در باره انتخاب محبوب ترین کتاب داستانی سال توسط وبلاگنویسان، ف.م سخن
- نیمه خالی لیوان –مهدی پدرام
- نگاه کامران محمدی به فراخوان انتخاب کتاب محبوب سال
- حاشیه بر فراخوان خوابگرد- فرشته مولوی
- کتاب های محبوب آدم و حوا
- قضاوت در حضور دیگران، مریم مهتدی