تنها نشسته اند در آن سو ، دو صندلي
خالي تر از هميشه و اخمو ، دو صندلي
اخمي به چهره و گرهي روي ابروان
قهرند مثل يك زن و شو ، دو صندلي
از روزهاي آخر پاييز مانده اند
از روز سرد كوچ پرستو ،دو صندلي
من بودم و تو بودي و آغاز عاشقي
ميزي سپيد و شاخه ي شب بو ، دو صندلي
عطر گناه و وسوسه پيچيده در اتاق
دارد هنوز از تو و من بو ، دو صندلي
در انتظار روز عزيزي نشسته اند
روزي براي عقد من و او ، دو صندلي
امانت گرفته شده از كتاب :: باران نخواهد آمد:: - مجموعه غزلهاي هادي وحيدي
0 نظر:
ارسال یک نظر