2001: يك اوديسه فضايي

مرد تو اون لباس فضايي اش،تو اون سفينه خالي از سكنه خيلي تنها شده بود. همه جا ساكت بود .فقط صداي نفس هاي خودش رو مي شنيد و صداي هال – 9000 كامپيوتر پيشرفته هدايتگر سفينه . هال بعد از كشتن فرانك و از بين بردن اون سه نفر كه تو خواب مصنوعي بودن ، ديويد رو كه براي كمك به فرانك از سفينه خارج شده بود به سفينه راه نداده بود.توجيه اش هم اين بود كه اين ماموريت مهم تر از اونه كه تو بخواهي به خطرش بندازي . اولين بارتو عمر بشر بود كه ابزار ساخت بشر به جاش تصميم مي گرفت و اون رو به هيچ هم حساب نمي كرد. منتها اين حيوون متفكر رو دست كم گرفته بود.ديويد به طريقي وارد سفينه شد و الان هم داشت مي رفت تا هال رو خاموش كنه .
:« هي ديو ، نميدونم چرا داري اينكار رو با من مي كني .من در عرض 10 سال بالاترين اطمينان رو نسبت به كار خودم جلب كرده بودم .تو مي خواي ذهن من رو از كار بندازي .» ديو اهميتي به حرفهاي اون ماشين نمي داد.در اتاق حافظه هال رو باز كرد و داخل اون محفظه سرخ رنگ شد كه با اون نورهاي قرمز رنگ اش خيلي شبيه يه مغز خون آلود شده بود شد . هال داشت مي گفت من مي ترسم . ديو نمي دونست يه ماشين چه جور مي تونه بترسه . همين طور كه نمي دونست چه جور فكر مي كنه. فقط مي دونست چه جور مي دونست اون رو از كار بندازه.شروع كرد به خارج كردن سلولهاي حافظه هال از جاي خودشون .چقدر اون سلولها شبيه اون لوح مرموز 4 ميليون ساله بود كه تو ماه پيدا كرده بودن.حافظه هال يواش يواش ضعيف مي شد.همون طور كه صداش داشت تغيير مي كرد. هال ناگهان گفت :« خانمها و آقايان من هال از سري 9000 هستم.من در تاريخ 12 ژانويه سال 1992 در موسسه هال در اورباناي ايلي نويز زير نظر دكتر آركاني شروع به كار كردم .اون به من ياد داد كه آواز بخونم .ديو ، مي خواي اون رو برات بخونم؟» دستهاي ديو مي لرزيد . وحشت كرده بود .گفت :« آره هال .اون رو برام بخون.» و هال شروع كرد:

« Daisy, Daisy, give me your answer do. Im half crazy all for the love of you..»
و خاموش شد. قبل از خاموش شدن صداش خيلي شبيه صداي اون گوريلهاي اوليه شده بود . بشر در اولين نبردش مقابل ابزار ساخت دست خودش پيروز شده بود.لااقل خودش كه اينطور فكر مي كرد ....