بيست سالگي روياها

مردي که زشت بود و لباس عربها رو پوشيده بود و خيلي بزرگ بود به مرد کوچکترگفت :« هر چه بخواهيد مي توانم برايتان آماده کنم، سرورم » .مرد جواب داد:« هر چه ؟حتي اگر ميوه بخواهم.مي تواني در اين فصل برايم مثلا هلو بياوري؟» هنوز حرف مرد تمام نشده بود که ظرفي پر از هلو هاي خوشرنگ در مقابلش ظاهر شد , هلوهايي اونقدر خوشرنگ و بزرگ و آبدار که پسر کوچيکي که براي اولين بار به سينما اومده بود الان هم که الانه تو پيشخون مغازه هر ميوه فروشي و سوپر مارکتي که مي بينه دنبلالشون مي گرده ... »
بيست سال پيش در همين روزها بود که در سينمايي فکسني تو بندرانزلي دنياي رويايي من با اين صحنه از فيلم علاءالدين و چراغ جادو آغاز شد .دنيايي که همين روزها بيست ساله مي شه و بايد سالگرد آن را جشن بگيرم . تصميم گرفتم از امروز بيست مطلب بعدي ام را به بيست صحنه بياد ماندني از فيلمهايي که در اين بيست سال ديده ام اختصاص بدم.هيچ تضميني وجود نداره که اين بيست فيلم از شاهکارهاي تاريخ سينما باشن، هيچ تضميني وجود نداره که اين صحنه ها خوش ساخت ترين و جزو اون جادويي ترين صحنه هايي که يه فيلم مي تونه داشته باشه ، باشن .فقط و فقط صحنه هايي از فيلمهايي هستند که تو ذهن من موندن و مدتها قلقلکم دادن.پس اگه يه رگه هاي از دنياي جوادي و اسداله منشانه تو اين مطلبها ديديد به بزرگي خودتون ببخشيد که اين بنده خدا فقط به اين فيلمها دسترسي داشته .
از امروز تا بيست مطلب بعدي، اين وبلاگ به سينما اجاره داده شده به بهايي که در برابر خاطره هاو روياهايي که برام از سينما مونده بسيار ناچيز و ارزونه ...

يه جورايي اين مطالب رو به کامبيز کاهه هديه مي دم که داره تاوان عشق اش رو چه سنگين بر دوش مي کشه....