بيرون بارون شديدي مي باريد.مرد سرش رو از پنجره ماشين اورد بيرون و به زن كه رو بالكن ايستاده بود گفت :« برو تو. سرما مي خوري » و خداحافظي كرد و رفت. اگه سريع ماشين رو مي روند 3 ساعت ديگه به زنجان مي رسيد و شب رو پيش زن و بچه هاش مي موند. زن به داخل خونه برگشت. دوباره تنها شده بود. دوباره خودش شده بود.همون پرستار تنها كه دنبال يه هم صحبت مي گشت . تلفن رو برداشت و يه شماره گرفت:« الو . يه ماشين مي خواستم.» كمي مكث كرد و در جواب مردي كه مقصدش رو مي پرسيد گفت :« ميدون خراسون »و ما مونديم و آهنگIt Must have been loveاز Roxette كه تو پس زمينه شنيده مي شد...
مسافر
-
از ته کوچه پیچیدم داخل. قدری جلوتر دیدم مرد و زن و کودکی دارند مسافری را
بدرقه میکردند که حالا داشت آرام ماشینش را حرکت میداد سمت سر کوچه. پسرک
کاسه آب...
۶ ساعت قبل
0 نظر:
ارسال یک نظر