بيرون بارون شديدي مي باريد.مرد سرش رو از پنجره ماشين اورد بيرون و به زن كه رو بالكن ايستاده بود گفت :« برو تو. سرما مي خوري » و خداحافظي كرد و رفت. اگه سريع ماشين رو مي روند 3 ساعت ديگه به زنجان مي رسيد و شب رو پيش زن و بچه هاش مي موند. زن به داخل خونه برگشت. دوباره تنها شده بود. دوباره خودش شده بود.همون پرستار تنها كه دنبال يه هم صحبت مي گشت . تلفن رو برداشت و يه شماره گرفت:« الو . يه ماشين مي خواستم.» كمي مكث كرد و در جواب مردي كه مقصدش رو مي پرسيد گفت :« ميدون خراسون »و ما مونديم و آهنگIt Must have been loveاز Roxette كه تو پس زمينه شنيده مي شد...
رادیو جادی ۱۹۵ – زندگی هکرها: کوین میتنیک قسمت یک از دو
-
گفتیم در دوران جنگ چه کنیم که ساعتهایی برامون بهتر بگذره و گفتین در مورد
هکرهای بزرگ صحبت کنیم. این اولین قسمت از این سری است. توش قصه زندگی کوین
میتینک ،...
۲ روز قبل
0 نظر:
ارسال یک نظر