وقتی “جیجی آرامز” در اپیزود اوّل از فصل دو سریال لاست کتاب “سومین پلیس” را داد دست “دزموند” و به طور آشکاری روی آن مکث کرد باید میفهمیدیم که نویسندگان لاست چقدر مدیون آن کتاب هستند. گرچه “دیمن لیندلف”، از نویسندگان اصلی سریال، در پادکستی گفتهاست که کتاب را نخوانده ولی شباهتها روشن و آشکار هستند. کتاب در ایران بعد از اتمام سریال لاست چاپ و منتشر شد. “پیمان خاکسار” نیز در مقدمه کتاب نوشته که سریال را ندیدهاست. این کتاب اولین کتابی است که از “فلن اوبراین” در ایران ترجمه و منتشر شدهاست. فضایی عجیب و گروتسگ دارد. با مرگ آغاز میشود و با مرگ به پایان می رسد. مملو از تشبیهات عجیبب و غریبی است که در مخیله کسی نمیگنجند. ترجمه روان و خوبی دارد و از خواندن آن لذّت بردم.
بعد از خواندن کتاب بود که دیدم “جیکوب” چقدر شبیه پاسبانی است که در داستان به چشم دیده نمیشود. نقشهای که “رادزینسکی” روی دیوار “ایستگاه قو” کشیده بود و “جان لاک” یک لحظه آن را دید و تا آخر سریال هم قصد و نیّت رادزینسکی از کشیدن آن مشخص نشد ما را به یاد نقشهای انداخت که راوی روی دیوار ایستگاه پلیس دید. ایستگاه قو ما را به یاد ابدیّتی میاندازد که زیر زمین مدفون بود. تلاشهای پاسبانها برای تنظیم عقربهها شما را به یاد تلاشهای دزموند و بقیه برای وارد کردن کد هر 108 دقیقه نمی اندازد؟ بیشتر از همه اینها مرگ قهرمان هر دو داستان در همان ابتدای داستان و روشن شدن آن در پایان داستان نکته اشتراک اصلی هر دو داستان است. خواندن داستان فهم بهتری از لاست به همراه داشت. همه افسوسم این است که ایکاش همزمان با تماشای سریال کتاب را میخواندم و لذّت بیشتری از تماشای آن میبردم.
مطالب مرتبط:
0 نظر:
ارسال یک نظر