ساعاتي از غروب هست كه تو كلاس نشستي و مي توني كاملا آزادانه فكر كني هيچ موجود زنده ديگه اي تو دنيا وجود نداره ، فقط توهستي و دكتر پيامي كه پاي تخته سياه داره درس مي ده و بچه ها و جيرجيركي كه براي كه محبوب از دست رفته اش جير جير مي كنه...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 نظر:
ارسال یک نظر