بازي تموم شد

... از پایین صخره صدای جیرجیرک‌ها, واق واق سگ‌ها و صدای دعوای چند نفر می‌آمد. این بالا هوا تاریکِ تاریک بود.چشم‌هایم جایی را به خوبی نمی‌دید. با دست راستم از صخره آویزان بودم و زق‌زق شدیدی را در انگشتانم احساس می‌کردم. نمی‌دانستم تا بالای صخره چقدر مانده است. همین طور که نمی‌دانستم چه مدت طول کشیده به اینجا رسیده‌ام و چقدر بالا آمده‌ام. کلنگ را به آرامی‌توی کوله گذاشتم. خیلی سخت بود. نفسم را حبس کردم وچراغ قوه را در اوردم و رو به بالا روشن کردم تا انتهای صخره را بهتر ببینم. روشنش کردم. نور در آن تاریکی مثل خنجر در چشمان‌ام فرورفت. ناخودآگاه چشمانم را بستم. خواستم جای پایم را محکم کنم که لیز خوردم. چراغ از دستم رها شد و افتاد پایین. دو دستی محکم به صخره چسبیدم. نفسم در نمی‌آمد.کمی‌صبرکردم. جای پایم را محکم کردم. کلنگ را دراوردم و دوباره شروع کردم. ضربه محکمی‌به دیوار زدم. صخره سفت بود و نوک کلنگ را به شدت به عقب پرت کرد. تعادلم به هم خورد. به آرامی‌از صخره جداشدم. کورکورانه به سیاهی چنگ انداختم. آرام‌آرام رها شدم و سقوطم را آغاز کردم. پایین و ... پایین و... پایین... دستها و پاهایم در هوا تکان می‌خوردند. هر از چندگاهی به دور خودم می‌چرخیدم. سعی می‌کردم تعادلم رو حفظ کنم تا با سر به زمین نخورم. ازاینکه مردم دور جسدم جمع شوند و به تکه‌های خونین مغزم که بیرون پاشیده و دندانهایی که دور و برم پخش شده‌اند نگاه کنند حالم به هم می‌خورد. باید فکری می‌کردم. ولی چه فکری؟ تا ۲۵ دقیقه دیگر با زمین برخورد می‌کردم و آن وقت همه چیز تمام می‌شد. احساس سنگینی می‌کردم. کوله را از پشتم باز کردم و برای این‌که برخوردم با زمین را به تاخیر بیندازم رها‌یش کردم. ولی کوله از من جدا نشد و سقوط‌اش را با من ادامه داد. صدای واق‌واق سگ‌ها و دعوای چند نفر که از پایین به گوش می‌رسید بلند و بلند‌تر می‌شد... صدای زنگ تلفن بلند شد. چشم‌هایم را باز کردم و بیدار شدم. حیف شد. روی تختخواب نیم‌خیز شدم. کمی‌ صبر کردم تا ضربان قلبم آرام بگیرند. از تخت پایین آمدم. احساس سوزش شدیدی کردم. شیشه‌پاره نوک‌تیزی به پایم فرو رفته بود. چشم‌هایم که به تاریکی عادت کردند، لاشه له‌شده چراغ‌قوه را دیدم که هزارتکه شده بودند. یادم نمی‌آمد که چراغ قوه داشته‌باشم. از آن گذشته، تا جایی که به یاد دارم تلفن‌ام قطع بوده است. آرام سرجایم درازکشیدم. چشم‌هایم را بستم تا بیدار شوم. ...


از اونجايي كه اكران مرده سينماها شروع شده و سينماها فيلمهاي تكراري پخش مي كنن ما هم براي اينكه از سينماها عقبنيوفتيم يه مطلب تكراري براتون نوشتيم. براي رفع بي حوصلگي وبلاگي نه تنها مفيده بلكه لازمه.