پيرمرد سوار بر ماشين چمن زني اش به آرامي در جاده خلوت حركت مي كرد.ماشيني به سرعت از او سبقت گرفت .صداي ترمز شديدي آمد و بدنبال آن ماشين به شدت به چيزي كوبيد.پيرمرد چمن زن را به آرامي نگهداشت و از آن پياده شد و با عصايش به آرامي جلو رفت .زني آشفته از ماشين پياده شد و در حاليكه به گوزني كه توسط ماشين اش كشته شده بود و افتاده بود وسط جاده اشاره مي كرد فرياد زنان به پيرمرد گفت :« تو اين 15 روز مي دوني اين چندمين گوزني كه باهاش تصادف مي كنم ؟نمي دونم از كجا مي ان.اين طرفها كه گوزن پيدا نمي شه .هميشه به اينجا كه مي رسم يكي شون جلوام سبز مي شه .ديگه دارم ديوونه مي شم . نميدونم چيكار كنم ...» بعد سوار ماشين اش شد كه هنوز از رادياتور داغون شده اش بخار بلند مي شد و به سرعت دور شد .
رفت و پيرمرد را با گوزني كه از نيستي اومده بود و مرده بود و هست شده بود تنها گذاشت ....
سكانسي از فيلم « داستان استريت » ساخته «ديويد لينچ»
هست بودن با نيست بودن چه فرقي داره؟
مثبت يا منفي ؟
اين گفتگو رو امروز صبح تو يه تاكسي شنيدم : اولي – رفتم كمي پول خرج كردم ، كمي چونه زدم .درست شد .قبول كردن كه برم جنسهام رو بگيرم ازشون ( منظور جنس قاچاق. در اينجا :پارچه قاچاق ).روي هم رفته جوابشون مثبت بود . دومي - حالا اين مثبت بودن خوبه يا بده؟ اولي - منظورت چيه خوبه يا بده .مثبت بود ديگه ! دومي :آخه من يه بار رفتم آزمايش اعتياد دادم جوابش مثبت بود .پدرم رو در اوردند.اونها هم گولت زدن .بهت گفتن جوابش مثبته .مي خوان بگيرنت زندوني ات كنن ، بدبخت !
بعد از تحرير :به اين جمع وبلاگرهاي زنجاني ۴ نفر اضافه شدن ، بالماسكه، آسمون پر ستاره ، موزيك و يادش به خير. كه اين بالماسكه يه جورايي اولين دختر وبلاگ نويس زنجاني مي تونه باشه.خدا آخر عاقبت همه شون رو به خير كنه .
تصویرها
« ...مهرداد بالاي پله ها ايستاده بود و از روي ديوار به اون دوردورها نگاه مي كرد .من پايين پله ها بودم .پله ها اونقدر بزرگ بودن كه نمي تونستم ازشون بالا برم .بعد از عبور هر هواپيمايي كه از بالاي سرم غرش كنان رد مي شد و مي رفت پشت ديوار .مهرداد فرياد مي كشيد :« اينم يكي ديگه.امروز چقدر اين هواپيماها با هم تصادف مي كنن.» و من كه چشم هام رو سپرده بودم به زبون دروغگوي اون ، حسرت قد بلند و پاهاي قوي اش رو مي كشيدم كه مي تونست از پله ها بالا بره و با دروغ هاش پسر عمو كوچولوش رو سر كار بزاره ...». خونه ما ته يه كوچه بن بست و باريك بود .شبها بعد از افطار كه هوا تاريك مي شد و كوچه پر مي شد از غولها و جنهايي كه از قصه هاي مادر بزرگ برامون به يادگار مونده بودن .من و خواهر بزرگترم يواشكي مي رفتيم پشت در .لاي در رو باز مي كرديم و زل مي زديم به تاريكي ودر حاليكه از ترس مي لرزيديم خطاب به دزدي كه تو تاريكي با كيسه بزرگش قايم شده بود ، با هم مي خونديم :« آقا دزده ، سلام ،حالت چطوره سلام . اگه هفت تير بكشي ، منو بكشي حق كشي ..حق كشي » شعري كه هيچ وقت يادم نمي آد از كجا ياد گرفته بودم... اينها قديمي ترين و دورترين تصويرهايي كه از سالهاي دور كودكي به يادم مونده.حافظه من با اين تصاوير شروع شده و جلو اومده .قبل از اينها هر چي هست پر از تاريكي و فراموشيه.خيلي سعي كردم اولين تصويرهايي رو كه از زندگي تو اين دنيا تو خاطرم حك شده بود ، به ياد بيارم ولي نتونستم.همه شون از حافظه ام پاك شدن. گنجينه ام از دست رفته ...
وبلاگ داشتن يا وبلاگ نداشتن ؟ ...
اين محسن كه الان داره با به چپ چپ به راست راست كردنش به مملكت خدمت مي كنه ، يه زماني مي گفت خيلي دوست داره كه با وبلاگ اش تو زنجان مشهور بشه.طوري كه وقتي تو سعدي وسط داره يللي تللي مي كنه همه اونو با دست نشون بدن و بگن اين همون پسره اس ها!...حالا اين جريان امروز عصربراي من اتفاق افتاد.يه دختره كه هنوز هم نميدونم منو از كجا شناخت با انگشتش منو به دوستش نشون داد و گفت :« اين همون پسره اس كه وبلاگ داره ها!!» منتها اين وبلاگ داره رو طوري گفت كه انگار من به جاي وبلاگ بواسير، سرطان حنجره ، سرطان مثانه يا حتي ميشه گفت قولنج مزمن دارم...
دو صندلي
تنها نشسته اند در آن سو ، دو صندلي
خالي تر از هميشه و اخمو ، دو صندلي
اخمي به چهره و گرهي روي ابروان
قهرند مثل يك زن و شو ، دو صندلي
از روزهاي آخر پاييز مانده اند
از روز سرد كوچ پرستو ،دو صندلي
من بودم و تو بودي و آغاز عاشقي
ميزي سپيد و شاخه ي شب بو ، دو صندلي
عطر گناه و وسوسه پيچيده در اتاق
دارد هنوز از تو و من بو ، دو صندلي
در انتظار روز عزيزي نشسته اند
روزي براي عقد من و او ، دو صندلي
امانت گرفته شده از كتاب :: باران نخواهد آمد:: - مجموعه غزلهاي هادي وحيدي
گربه يا سگ؟
امروز تو کارخونه چند نفر از کارگرهارو اجير کرده بودن گربه ها رو بکشن.عجب گربه کشوني راه انداخته بودن .فکر کنم فردا نهار بهمون گربه سبزي بدن.همون طور که ديروز سگ پلو دادن...
رفتن يا نرفتن ؟
«همون طور كه جراح پلاستیكم گفته ، اگه مي خوای بری، بهتره با لبخند بری...»
از سخنان مستطاب جناب آقای ژوكر جهنمي رفیق بتمن خودمون.
بعد از تحرير :جنگهای خليج (اپیزود 2) - از وبلاگ ميرزا
این مطلب عنوان نداره
امروز صبح هوا به شدت سرد بود.اما ظهر به شدت آفتابی شده بود. داشتم از نهار بر میگشتم كه دیدم معاونت شركت ( كه یه جورایی رییس ما هم محسوب می شه ) داره میاد به قسمت ما.وقتی داخل شد .یه نگاه به لامپها انداخت و گفت :« برقتون چرا قطع شده؟» من هم يه نگاه به لامپها انداختم .همشون روشن بودند. كامپيوترهم روشن بود و داشت به شدت شجريان پخش میكرد.گفتم :« آقای مهندس .برقها قطع نيست كه! » و به كامپيوتر اشاره كردم.یه نگاه به كامپیوتر انداخت و ديد كه روشنه.پرسید :« پس چرا اینجا تاریكه؟».وقتیبرگشت و قیافه اش رو دیدم تازه فهمیدم چیشده.عینكشون فتوكرومیك تشریف داره و در مقابل اون آفتاب شدید به شدت سیاه شده بود!!!!!....
يه نكته خیلی جالب : دیروز تو اون قسمت fresh blog بلاگر اسم وبلاگ من به عنوان يه وبلاگ تازه نوشته شده بود!!! جالبه !
بازم خاطرات
( سفینه اى در فضا در اثر برخورد با یك شهاب سنگ دچار حادثه شده و سرنشینانش در فضا پراكنده شده اند.گفتگوى زیر بین دو نفر از اونها كه با مرگ فاصله اى ندارند توسط رادیو ی لباسهاي فضاییشون در حال انجامه)
...- هالیس: وقتی چیزی تمام می شود ، می توانی فرض کنی که هیچ وقت اتفاق نیفتاده است .حالا کجای زندگی تو بهتر از من است؟چیزی که ارزش دارد ، حالا ست .آیا حالای زندگی تو از من بهتر است ؟
- لسپر:بله بهتر است.
- هالیس : چطور؟
لسپر در حالی كه خاطراتش را با دو دست به سينه مي فشرد ، فرياد زد:"چون من افكار و خاطراتم را دارم "...
کالئیدوسکوپ - نوشته : ری برادبری
بعد از تحریر ...و بعدها کوچ به بوشهر و پدر که شهر به شهر به دنبال ما گشته بود . و ما را يافت . قرار گرفتيم . هنوز هم پس از همه اين سالها با کوچکترين صدايی از جايم بلند می شوم . نکند زوزه خمپاره و يا موشک باشد . و ازصدای هواپيما می ترسم . کابوس جنگ هيچگاه مرا رها نمی کند...
از وبلاگ : مرثیه ای براي يك رويا
همان طور که مرا رها نمي کند.
شكلات تلخ
مزه شکلات سمیکه در حال جویدناش بود، زیاد هم تلخ نبود. مزه تلخ سم تقریباً در شیرینی شکلات محو شدهبود. با هر بار جویدن شکلات، مزه و بوی کاکائو در تمام وجودش پخش میشد و اورا بهشدت به یاد بوی توتون پیپ پدربزرگاش میانداخت و هوس کشیدن پیپ را در جاناش میدواند. نگاهی به ساعت انداخت. آنطور که دوستاش گفته بود سم در عرض یک ساعت عمل میکرد و او تقریبا ۵۰ دقیقه دیگر فرصت داشت. کمیفکر کرد. از جایاش بلند شد و لباسهایش را پوشید. شالگردن قهوهای را که دیروز خریده بود به دور گردنش انداخت. در را باز کرد. بوی شیرین برف شامگاهی با مزه تلخ شکلات مخلوط شد و ته گلویاش را سوزاند. نوای یک آهنگ قدیمیاز پنجره همسایه به گوش میرسید. نگاهی به کلیسای انتهای خیابان انداخت. در را به آرامیبست و در زیر برف آرامیکه میبارید رفت به طرف فروشگاه بزرگی که در ابتدای خیابان میدرخشید. رفت تا یک پیپ بخرد و برای اولین و آخرین بار در عمرش پیپ بکشد.
طرف سرد و تاريک
خاطرات و جوجه تيغي ها
سه روزه كه خودم رو سرگرم كردم .همه نوار كاست ها و سي دي آلبومهايي رو كه از DIRE STRAITS دارم به MP3 تبديل كردم .درسته نواركاستها كيفيت خوبي ندارن و بعضي از اونها مال 10 يا حتي 15 سال قبلهستند .ولي به همين ها هم قانع هستم.حالا ديگه خيالم راحت شد.ديگه نگران از بين رفتن اونها نيستم.همزمان كه آهنگها به mp3 تبديل مي شدن ، يه دوره كامل از خاطراتي رو كه پشت اين آهنگها قايم شده بودن ،مرور كردم .منو مستقيما بردن به 7 يا 8 سال پيش .همون موقعها كه ترم اول و دوم دانشگاه بودم.از اون ور هم سعيد پنجشنبه همين هفته يه مهموني مي خواد بگيره كه همه همكلاسيها مون رو دور هم جمع كنه.(همه كه نه ، پسرها فقط .خانمها از همون موقع راهشون رو جدا كردن و رفتن دنبال زندگي خودشون .)اين ملاقات هم مي خواد يه جور مرور خاطرات خوب و بد بشه.اين دو تا عامل دست به دست هم دادن و كلي اين ذهن چموش مارو قلقلك مي دن و هي من رو عقب جلو مي برن.نميدونم اين موضوع رو كجا خوندم كه خاطرات مثل تيغهاي جوجه تيغي مي موننو آدم بايد ازشون حذر كنه.ولي بعضي موقعها يه نيش كوچولو زياد هم بدنيست.باعث مي شه حواس آدم جمع تر بشه .يكي از اين نيشها براي من آهنگ " روزي روزگاري در غرب " مي تونه باشه.محاله اين اهنگ رو گوش كنم و مستقيما پرواز نكنم به 8 سال پيش سر كلاس رياضي 2 .مي تونم چشمهام رو ببندم و همزمان با گوش دادن به اين آهنگ دقيقاٌ فضاي كلاس رو حس كنم.همه حالات بچه ها ،دخترها ، سروصداها و همون شيطنتها....يا آهنگ Brothers in Arms كه با شهاب گوش مي داديم و هر كدوممون كه يه تيكه اش رومتوجه مي شد براي اون يكي ترجمه مي كرد.عيش دنيا رو مي كرديم.اونروزها كه به اينترنت دسترسي نداشتيم .اوضاع مثل الان نبود كه بتونيم دو ايكي ثانيه متن هر آهنگي رو كه دوست داريم پيدا كنيم.حالا خدا وكيلي " شبيه سازخاطرات " از موسيقي بهتر سراغ داريد؟حالا اگه اين محققها يه روزي بيان يه حافظه ديجيتالي براي ذخيره خاطرات درست كنن كه هر كسي بتونه هر شب خاطراتش رو با تموم جزئيات توي اون ذخيره كنه و هرموقع كه خواست اون خاطره رو با تموم وجودش تجربه كنه ، كار خارق العاده اي نكردن .خود من الان يه دونه نسخه بتاي اونو دارم.اسمش هم هست « مجموعه كامل اهنگهاي Dire Straits» .ميدونم كه احسان كيانفر هم يه دونه اش رو داره.مي تونيد بريد از خودش بپرسيد .فكر كنم اسمش هست « مجموعه كامل آلبومهاي اندي ».باور نمي كنيد .بريد از خودش بپرسيد
.مرد فضايي
غودزيلا
تذكر :در صورت مشاهده غودزيلا ، دست راست خود رو بالا گرفته و سه بار به دور خود بچرخيدو بگوييد "غود به ذات هر چي آدم زبون نفهمه".اين جوريه كه غودزيلا شما رو در زمره دوستانش قرار مي ده. برگفته شده با كمي تغيير از ويژه نامه روز جهاني كودك مجله دیواري طنز شيپوردانشگاه زنجان