11 سال داشتم . يكي از روزهاي سرد دي ماه 65 بود كه فرداش امتحان دینی و قرآن ثلث دوم داشتم .اونروزاونقدر تو حیاط و کوچه برف بازی کرده بودم که دماغم قرمز شده بود و نوک انگشتهای پام کرخت و بی حس .درس هم که طبق معمول نخونده بودم. ظهر همون روز وقتي از مدرسه برمي گشتم دزدکی رفته بودم کتابخونه سهروردی و یه کتاب امانت گرفته بودم .مادرم اگه می فهمید فصل امتحانات بازم کتاب امانت گرفتم که واویلا بود .شب قبل از خواب کمی دینی خوندم. اخبار داشت لیست شهرهایی که اون روز بمبارون شده بودن می خوند که یواش یواش خوابم برد .قبل از خواب تو خواب و بیداری 10 بار آیت الکرسی رو خوندم که فردا زنجان بمبارون نشه و تو مدرسه آژیر قرمز نکشن ….هنوز چشمهام گرم نشده بود كه آژیر قرمز کشیدن و همه مون هول هولکی پله هارو پایین رفتیم . زیر پله ها تو پناهگاهمون صدای دعا خوندن مادرم بود که تو صدای شلیک توپ های ضد هوایی گم می شد و من خدا خدا می کردم خدا جون بتونه صدای دعای مادرم رو از لابه لای صدای توپها بشنوه و به واسطه اون ما رو از شر اون هواپیماهایی که بالا سرمون چرخ می زدن دور کنه ...
دم صبح موقع اذان مادر بیدارم کرد که درسم رو بخونم.وقتی کتاب دینی رو باز کردم .یاد کتابی که از کتابخونه گرفته بودم افتادم. یواشکی از توی کیف قهوه ای رنگ مدرسه ام که همیشه خدا بوی گچ تخته سياه و تراشه ها ی پاک کن و مداد می داد در اوردمش و تا ساعت هفت و نیم که بايد به مدرسه می رفتم 4 فصلش رو خوندم .اسم کتاب « ابولهول يخها » نوشته « ژول ورن » بود …..
الانم که الانه نمیدونم واقعا تو اون کتابها دنبال چی می گشتم.شرح ماجراهای سفرهای دریایی و رفتن به سرزمینهای ناشناخته و هر چیزی که منو از اون دنیای پر از هول و هراس بيرون دورتر مي برد بدجوری مجذوبم می کرد. خوراکم کتابهای ژول ورن و تا اندازه ای هم ایزاک آسیموف بود . یاد اون روزها ….
این هم اسم اون کتابی که دو سه روز پیش قول داده بودم براتون پیدا می کنم.
« ماجراهای باور نکردنی آرتور گوردون پایم » نوشته ادگار آلن پو . يكي از اون كتابهاي علمي تخيلي قرن نوزدهي در مورد سرزمينهاي بكري كه بشر خيلي دوست داشت به اونجاها بره ولي هنوز زمانش نرسيده بود و رويا و خيال اش بدون هيچ زحمتي اونو به هرجا كه مي خواست مي برد . قطب جنوب هم يكي از اون مناطق بود .بنده خدا ژول ورن و ادگار آلن پو فکر می کردن تو قطب جنوب زمین که یه جورایی قطب مغناطیسی زمین هم هست یه مجسمه بزرگ ( یا یه کوه ) بزرگ مغناطیسی وجود داره كه باعث می شه قطب نماها تو تموم زمین به طرف اون منحرف بشن و البته ژول ورن اونو به شکل ابولهول تجسم کرده بود .
الان هم این کتابها و ماجراهاشون برام جالب و خوندنیه ولی …
0 نظر:
ارسال یک نظر