« هیچ چیز بدتر از دیدن دوست دختر سابقات تو مطب دکتر کودکان نیست که کلافه از سروصدای بچه مریض خودش و بچه های دیگه ، در حالی که یه طره از موی خرمایی اش روی پیشونی اش ریخته دچار روزمرگی مرگ آوری شده باشه ...»
مسافر
-
از ته کوچه پیچیدم داخل. قدری جلوتر دیدم مرد و زن و کودکی دارند مسافری را
بدرقه میکردند که حالا داشت آرام ماشینش را حرکت میداد سمت سر کوچه. پسرک
کاسه آب...
۶ ساعت قبل
0 نظر:
ارسال یک نظر