ديروز که اکانتم تموم شده بود و هيچ غلطي نمي تونستم بکنم وهيچ فيلمي نداشتم نيگاه کنم و همه کتابهام هم ازم قهر کرده بودن ، تازه تونستم به دوروبرم يه نگاهي بندازم ببينم تو اتاقم چه خبره...يه نگاه که کردم حالم از اتاقم بهم خورد.کثافت بود که از سروروي اتاقم بالامي رفت . بنده خدا مادرم شونده بار خواسته بود اينجارو تروتميز کنه نذاشته بودم. يعني چي مثلا؟من خرس گنده بشينم اون بنده خدا بياد اينجارو تميز کنه؟...آستين بالا زدم و يا علي ...
( 3 ساعت بعد)..بد نشد.يعني خوب شد .يه چيزايي روي ميزم پيدا کردم که خودم هم تعجب کردم. يه سي دي حاوي چندتا کليپ که فکر ميکردم دادم به يه بنده خدا که هنوز پسش نياورده و بنده خدارو عاصي کرده بودم از زنگ زدن بهش ، اون مداد تراش عروسکي چيني که دايي ام وقتي کوچيک بودم از خرمشهر برام اورده بود و رفيق قديمي ام محسوب ميشه و دوسالي بود که گمش کرده بودم، سه تا تخمه ژاپني و 27 تا پوست پسته که از عيد مونده بودن ، دوتا هسته هلو که نميدونم از کي افتاده بودن زير ميز ، يه ترقه مال چهارشنبه سوري گذشته و نزديک 13هزار تا کارت سوخته اينترنت و يه کيسه بزرگ زباله آت وآشغال ...
الان منتظريد که من نتيجه گيري کنم. مثلا « بياين دلهامونو پاک کنيم و آشغالهاش رو دور بريزيم و با هم مهربون باشيم و دلمون زنگار گرفته و...» اين جو مزخرفات .ولي خداوکيلي اصلا صحبت اين حرفا نيست. اتفاقا الان که اتاقم تروتميز شده يه جورايي معذبم . دلم براي اون شلوغي و اوضاع قاراشميش تنگ شده.البته زياد طول نميکشه از دوروز ديگه دوباره همون آشه و کاسه....
اين پسره
امير هم مرتکب شد ه و داره وبلاگ مي نويسه. خدا آخروعاقبتشو به خير کنه . البته سر رديف کردن وبلاگش يه پيتزا بدهکاره.نه اينکه من کمکش کرده باشم .سر اين که کمکش نکردم يه پيتزا بدهکاره.
در ضمن اين
بي بي سکينه بالاخره
محبوب ترين ترانه دنيا رو بدنبال يه نظرخواهي معرفي کرد.ماهم
يه زمان خام شديم و رفتيم تواين نظرخواهي شرکت کرديم .اما امشب که نتايج اونو ديدم يه جورايي افسرده شدم...
0 نظر:
ارسال یک نظر