يه زماني يه آدمهايي بودن كه تو بيايونهاي داج سيتي و آركانزاس در به در دنبال آدمهاي خلافكار و راهزني مي گشتن كه كارشون غير از آزار و اذيت و درد سر براي مردم و بانك زني و دليجان زدن چيزي نبود و كلانتر محترم براي كله شون جايزه گذاشته بود. اين انسانهاي شريف و زحمتكش مي گشتن و مي گشتن و مي گشتن و اون آدمهاي مزاحم رو دستگير مي كردن و زنده يا مرده شون رو به كلانتر تحويل مي دادن و جايزه رو مي گرفتن . اسمشون رو هم گذاشته بودن جايزه بگير. حالا اين اصطلاح اينجا بين بچه ها يه اصطلاح شده .هر كي كه رفقا ش رو تنها مي ذاره و يه جورايي اونها رو مي فروشه به اين لقب ، ملقب مي شه. حالا حكايت ماست .يه بار پامون كشيده شد به يه دعواي كوچولو بين دو نفر و از يه بنده خدا يي طرفداري كرديم كه فكر مي كرديم حق با اونه ( وحق هم با اون بود، مي تونيد از خودش بپرسيد ) حالا اين سعيد ( اون طرف از دعوا كه حق با اون نبود) شاكي شده و دوماهي مي شه كه گير داده به من و اسمم رو گذاشته جايزه بگير. از يه طرف هم انگيزه اش رو براي وبلاگ نوشتن از دست داده و خداحافظي موقت كرده . ولي همين جا مي گم خدا وكيلي هيچ انگيزه اي نداشتم از اين طرفداريم . فقط و فقط طرف كسي رو گرفتم كه حق با اون بود . يه جورايي عليرضا وار رفتار كردم . حالا هم نمي دونم چه جوري به سعيد ثابت كنم كه حق با اون نبوده . همين جا هم ازش مي خوام كه از خر شيطون بياد پايين . خدا همه مارو به راه راست هدايت كنه كه اگه نكنه ، نكرده و كاريش هم نميشه كرد .
هریت تابمن و راهآهن زیرزمینی: سفری شگفتانگیز به سوی آزادی
-
مقدمه: صدای آزادی در تاریکی شب در دوران تاریک تاریخ آمریکا، جایی که
انسانها بهعنوان دارایی فروخته میشدند و بردهداری زندگی میلیونها نفر را
به زنجیر ک...
۱ ساعت قبل
0 نظر:
ارسال یک نظر