تو مرخصي هم آرامش نداريم. بهم زنگ زدن گفتن كجايي آقا؟چرا نمي آيي سركار ؟جوابيدم كه نا سلامتي تو مرخصي هستيم ها .گفتن خواب ديدي خير باشه. پاشو بيا سركارت .بعد فهميدم كه از اون جايي كه همه چيزمون بايد با همه كس فرق بكنه ، مرخصي هم كه بعد از هزار سال گرفتيم ، مرخصي ساعتي از آب در اومده. بهرحال ما دوباره (شايد هم هزار باره ) برگشتيم و در خدمت هستيم .
پراکندههای روز نهم از ماه دوم
-
اول) یک هفته دیگر میشود چهارماه تمام که در "ژانر" پراکندهها ننوشتهام؛
منی که تصمیم داشتم ماهی دستکم یک بار از "پراکنده"هایی بنویسم که فقط
همینجاست؛...
۱۹ دقیقه قبل
0 نظر:
ارسال یک نظر