همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
شبی که ماه مراد از افق طلوع کند
بود که پرتو نوری به بام ما افتد
به بارگاه تو چون باد را نباشد بار
کی اتفاق مجال سلام ما افتد
چو جان فدای لبش شد خيال ميبستم
که قطره ای ز زلالش به کام ما افتد
خيال زلف تو گفتا که جان وسيله مساز
کزاين شکار فراوان به دام ما افتد
به نااميدی ازاين در مرو بزن فالی
بود که قرعه دولت به نام ما افتد
ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ
نسيم گلشن جان در مشام ما افتد
در تکمیل مطلب قبلی:
تنها چیزیکه با سعید تونستیم رصد کنیم ماه شب چهارده بود که با یه سیاره که نمی دونستم مریخ بود یا مشتری ، نشسته بودن لاس می زدن اون وسط هم یه ابر هی می اومد و مزاحم خلوت اونها می شد. توقع داریدتو اون موقعیت که آسمون مثل یه عصر زمستونی روشن بود می تونستیم حتی یه بچه شهاب رو هم ببینیم؟
هیچ نمیدانم ...
-
با بابک (راست) و پرویز همکلاس بودم.
تا همین چندماه پیش پرویز رو کلا از یاد برده بودم تا این عکس رو با شرحش توی
یه صفحه اینستاگرامی دیدم که خبر داده ب...
۱ روز قبل
0 نظر:
ارسال یک نظر