غروب بود و ; خورشيد همه جا رو نارنجي كرده بود.حافظ نشسته بود رو ايوون خونه اش تو مجتمع بهار و زل زده بود به جاده گاوازنگ و منتظر يارش بود. اون رو سر ميدون آزادگان ديد كه هن و هن كنان و در حاليكه عرق مي ريخت با دوچرخه اش نزديك مي شه.كمي بعد رسيد به مجتمع بهار. حافظ صبر كرد تا بياد بالا. يار در ايوون رو باز كرد و وارد ايوون شد.اون وقت حافظ برگشت و بهش گفت:
« دوش مي آمد و رخسار برافروخته بود......تا كجا باز دل غمزده اي سوخته بود »
معنی Acknowledge، آموزش کامل و متفاوت آن در تافل و کاربردهای واقعی روزمره
-
Acknowledge یعنی پذیرفتنِ آگاهانه وجودِ یک واقعیت، احساس، اشتباه یا حق،
بدون آنکه لزوماً با آن موافقت کنی یا اقدامی عملی انجام بدهی. این واژه به
لحظهای...
۴ ساعت قبل
0 نظر:
ارسال یک نظر