غروب بود و ; خورشيد همه جا رو نارنجي كرده بود.حافظ نشسته بود رو ايوون خونه اش تو مجتمع بهار و زل زده بود به جاده گاوازنگ و منتظر يارش بود. اون رو سر ميدون آزادگان ديد كه هن و هن كنان و در حاليكه عرق مي ريخت با دوچرخه اش نزديك مي شه.كمي بعد رسيد به مجتمع بهار. حافظ صبر كرد تا بياد بالا. يار در ايوون رو باز كرد و وارد ايوون شد.اون وقت حافظ برگشت و بهش گفت:
« دوش مي آمد و رخسار برافروخته بود......تا كجا باز دل غمزده اي سوخته بود »
رادیو جادی ۱۹۸ – ریبوت کن شاید برگشت
-
در رادیوی ۱۹۸، از دو ماجرا در یوتیوب میگیم و از دو ماجرا در ایران و یک
حمله مرسوم این روزها به داراییهای دیجیتال آدمها رو بررسی میکنیم؛ سریع و
موثر چون...
۴ روز قبل
0 نظر:
ارسال یک نظر